پارساپارسا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

پارسا مرد کوچک

خاطرات تصویری اولین سفر مشهد !

سالن انتظار فرودگاه شهر خودمون .. اینجا این پسرک اینقدر خوابش میاد که نگو یعنی همچین که از توی تاکسی نشستیم خوابید اما وقتی رسیدیم فرودگاه دوباره بچم بیدار شدو مبهوت این جای جدید بود خوشبختانه خیلی تاخیر نداشتیم .. اینم آقا پارسا و هواپیما .. توی هواپیما : در منزل در حالت لم داده مشغول تماشای تی وی : اولین چیزی که براش خریدیم این کالسکه بود چون حمل و نقل یه نی نی ده یازده کیلویی توی راه های طولانی صحن تا داخل حرم خیلی سخت بود همون روز اول بابا و مامان بزرگ رفتن بازار و خریدن که خیلی به کارمون اومد و پارسا هم خیلی دوستش داشت و اغلب همون تو می خوابید .. حتی باهاش داخل حرم هم تا جاهایی که اجازه می دادن رفتیم ...
16 آبان 1390

مژده مژده

آقا پارسای ما بالاخره در سیزده ماهگی از جاش تکون خورد و با یه تاخیر دو سه ماهه نسبت که همسن و سالاش شروع کرد به چهار دست و پا رفتن و ایستادن با کمک اینورو اونور این پسرک موش موشک ما که اصلا و ابدا سینه خیز نرفت و تا همین دو سه هفته پیش کل حرکتی که می کرد این بود که دور خودش در حالت نشسته عین عقربه ی ساعت بچرخه یا در حالت خوابیده قل قل بخوره و شیرجه بزنه روی بالش ها از دو سه هفته پیش شروع کرد به ژست چهار دست و پا گرفتن مام که دیگه ازش ناامید شده بودیم گفتیم اینم یکی از فیلمای جدیدشه و این بچه ی ما احتمالا دو سالگی یهو پامیشه راه می ره اما پسرک به تلاش هاش ادامه داد و مخصوصا وقتی مشهد بودیم با شدت و پشتکار ایستادن با تکیه با این و اون و ...
13 آبان 1390

مشتی پارسا !!

آقا پارسا برای اولین بار در یک سالگی ( دقیق ترش یکسال و دو هفته ) زائر امام رضا شد بزودی با عکسای کمی که گرفتیم و خاطرات مشهد میایم فقط فکر کنم خیلی بهش خوش گذشت مخصوصا که مامان بزرگ و مامانی هم اونجا بودن دوبار هم رفت حرم چون هوا خیلی خیلی سرد بود اما یه بار بغل مامان بزرگش رفت تا نزدیکای ضریح چون خیلی خلوت شده بود از همه جالب تر هم براش لوستر های بزرگ و نورانی حرم بود و به همه شون می گفت اوپ  
12 آبان 1390

سیب گمشده

پارسا یه جا جورابی داره که مامان بزرگش براش خریده ازینا که شکل یه عروسکه بجای شکمش سه تا جای جوراب داره آویزونش کردیم به دستگیره ی در اتاقش فعلا تا یه جای بهتر براش پیدا کنیم دیروز که توی روروئک بود یه قاچ سیب داده بودم دستش .. دیگه بعدا یادم رفت بگردم ببینم که اون تیکه سیبه چی شد چون مطمئنا همشو نخورده بود امروز باهم سوار سه چرخه رفتیم توی اتاقش که یه کمی مرتب کنم اتاقشو .. تا از کنار در رد شدیم سریع دستشو کرد توی جای وسط جا جورابیش و سیب دیروزی رو دراورد و با خوشحالی شروع کرد به خوردن .. شیطونک یادش بود که سیبشو کجا گذاشته !!!!!!!!!!!!!!!!!  
12 آبان 1390

تولد و کادوهاش

همین طوری الکی الکی سه تا تولد واسه آقا پارسا گرفتیم یه بار هفته آخر شهریور که تهران بودیم مامان و بابام و خان دایی جون آقا پارسا چونکه دیگه نمی تونستن واسه تولدش بیان خونمون یه کیک خریدن با کلی کادو و یه تولد کوچولو گرفتن که عکس زیاد نگرفتم و همش فیلم گرفتیم که نمی شه اینجا بذارم کلی هم پارسا کادو گرفت از طرف بابا ضیا : یه کارت هدیه ملت مامان بزرگش : چهار دست لباس (بلوز و شلوار ای خیلی ناز و بامزه که تند تند داره می پوشه دیگه کهنه شدن هنوزم عکس ازشون نگرفتم ) .. یک عااااااااااالمه جورابای بانمک .. یک پلیور سبز کلاه دار پاییزه که خیلی هم بهش میاد هم به درد دد رفتن توی هوای پاییزی می خوره دایی: ...
3 آبان 1390
1